به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان گیر


به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر

به سربلندی اقبال اعتبار مناز


چو شمع تا ته پا عالم گریبان گیر

به دست طاقت اگر اختیار گیرا نیست


عصا ز کف مفکن دست ناتوانان گیر

به عالم کرم آداب جود بسیار است


وضوکن از عرق آنگاه نام احسان گیر

شکست دل ز بنای امید خلق نرفت


عمارتی که به این رونق است ویران گیر

برون نقش قدم ، گردی از تسلی نیست


سراغ مقصد تسلیم خاکساران گیر

به عرض شیشهٔ افلاک و نقش پردهٔ خاک


قدت دمی که خم آورد طاق نسیان گیر

کمینگران طلب بوی یار در نظرند


رفیق منتظران باش و راه کنعان گیر

دلیل مقصد اگر رفت و آمد نفس است


ز فرق تا قدم خود کف پشیمان گیر

به دستگاه دل جمع هیچ صحرا نیست


چو جیب غنچه به یک چین هزار دامان گیر

نگاه وارت اگر ذوق عافیت باشد


وطن میانهٔ دیوارهای مژگان گیر

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل


جز اینقدر که لگد افکنند و دندان گیر